مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
تا دلـم در حـرم قـرب تو یـابـد راهـی آتـشی زن کـه بـرآیـد ز وجـودم آهـی سفر از خویش نکردم که رهم دور افتاد ورنه تا کعـبۀ وصل تو نـبـاشد راهـی دل هـر جـایی و آلـوده و بـیـمـار مرا نیست جز خاک شهیدان تو درمانگاهی تو به یک کاه دوصد کوه گنه میبخشی من بـیچـاره چه سازم که ندارم کاهی گر شود عمر شبی با توأم آن شب گذرد صبح فـریـاد برآرم چه شب کـوتـاهی چه شود نیمه شب از خواب کنی بیدارم کـه بـرآیــد ز لـبـم نـالـۀ یـا الـلـه هـی پشت بشکسته و پا خسته و چشمم بسته راه پر پیچ و خم و گام به گامم چاهی ای شب و روز ومه وسال به یادم چه شود من غـافـل ز تو هـم یاد تو باشم گـاهی به جز از تو که کشی ناز گنه کاران را نـشنـیـدم که کـشـد نـاز گـدا را شـاهی هر طرف روی نهد روی تو بیند میثم آسـمــان دل او جـز تـو نـدارد مـاهـی |